اسلام راديکال همان فاشيسم است
مهرانگيز کار مهرانگيز کار

 

 

سازمان هايي در جهان مثل قارچ سبز مي شوند که پايگاه عقيدتي شان چنين است: اسلام راديکال مساوي است با فاشيسم.

 

اين نوع معادل سازي که زيربناي تعداد زيادي سازمان هاي غيردولتي شده است، آينده آن دسته از جوامعي را که اسلام راديکال بر آنها حکمروايي مي کند يا اسلام راديکال در کمين است تا جايگزين حکومت وقت بشود، به خطر انداخته است.

 

سازماني از اين خانواده نام "Islamafacism" بر خود نهاده که معناي "اسم فاشيستي" را متبادر به ذهن مي کند. مؤسسين سازمان به اين پرسش که چرا ترکيب "اسلام فاشيستي" را انتخاب کرده ايد پاسخ مي دهند: فاشيسم را فرهنگ لغات و بستر تعريف کرده است. بر پايه اين تعريف پذيرفته شده که فاشيسم عبارت است از يک فلسفه سياسي، يک جنبش، يا رژيم [با محتواي فاشيستي] که ملت را ستايش مي کند و در بيشتر موارد برتري نژادي را بر فرديت مستولي مي سازد و متناسب با آن به ايجاد يک حکومت قدرتمند متمرکز که در رأس آن يک رهبر ديکتاتور قرار مي گيرد، اقدام مي کند. اقتصاد سختگيرانه و انضباط خشک اجتماعي، سرکوب زورمندانه مخالفان از ويژگي هايي آن است.

 

مؤسسين سازمان با استناد به فرهنگ لغات و بستر يادآور مي شوند: افراطيون اسلامي کمال مطلوب شان اين است که اسلام تبديل بشود به يک روش منحصر به فرد زندگي که فراگير است و استثنا پذير نيست. حقوق دولتي هم پشتوانه آن است.

 

آنها ادعا مي کنند اين کمال مطلوب با تعريف فاشيسم در فرهنگ لغات وبستر کاملاً سازگار است. بنابراين اسلام فاشيستي ترکيبي است منطبق بر تعريف فرهنگ نامه وبستر از فاشيسم و در نتيجه تهديدي است براي دموکراسي و شيوه هاي زندگي آمريکايي.

 

اين روند سازماندهي در جهان که لحظه به لحظه سرعت مي گيرد، به انگيزه يا به بهانه پيشگيري از تروريسم اسلامي در حال شکل گيري است و هشداري است به دولت هايي که بر راديکاليسم اسلامي تظاهر مي کنند. اگر اين دولت ها هشيار وضع خويش بودند، عقل حکم مي کرد تا خود را از مشابهت با تعريف فاشيسم دور نگاهدارند. عقل حکم مي کرد دستکم باورهاي دروني خود را به صورت اغراق آميز انتشار ندهند. تظاهر به افراط گرايي و تأکيد بر بنيادگرايي اسلامي، دولتمردان را نه تنها در سطح وسيعي از جهان بلکه در ميان اتباع شان به انزوا مي کشاند. آنها به مردم چيزي نمي دهند، جز يک انضباط خشک که فقط به نيروي سرکوب حفظ مي شود و با اين وصف بسي شکننده است.

 

اينک حکومت هاي مبتني بر اسلام راديکال توسط سازمان هاي جهاني [دولتي و غير دولتي] به چالش فراخوانده شده اند و ناگزيرند وقت، پول، تخصص، منابع طبيعي و نيروي انساني خود را براي اقدامات تدافعي صرف يا ذخيره کنند. مشکلاتي که پيش روي آنها نهاده شده، فرصتي باقي نمي گذارد تا به نيازمندي هاي اوليه مردم بپردازند. برخي پيش بيني مي کنند اين شکل از حکومت ها، در نقطه اوج ناتواني براي مهار بحران هاي اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي به اقدامات انتحاري برانگيخته مي شوند و تمام امکانات يک ملت را بر باد مي دهند.

 

اينک در جهان، پياپي پرسشي تکرار مي شود: آيا ايران را دارند به اين سمت و سو مي برند؟

 

عموماً پرسش را با پرسش جواب مي دهند و سوال مي کنند:

- آيا هنوز درون حاکميت ايران کساني هستند که اسلام را با تعريف جهاني فاشيسم تعريف نمي کنند؟

- آيا در ايران امروز اسلام گرايان معتدل و ميانه رو بيکار نشسته اند و نمي خواهند يا نمي توانند در برابر تظاهرات فاشيستي افراطيون تبديل به يک نيروي بازدارنده بشوند؟

 

پرسش در پي پرسش مي آيد و عمدتاً سوال مي کنند: راه حل چيست؟

 

محافل سياسي ايراني دچار سرگشتگي شده اند. برخي از غرب مي خواهند به سازمان هاي غير دولتي درون مرزي و گروه هاي خواستار دموکراسي و حقوق بشر در داخل ايران کمک رساني کند تا در دراز مدت، مرحله به مرحله تحقق يابد. اين گروه ها خود را درگير انواع تضادهايي که اين راه حل را غير عملي جلوه مي دهد نمي سازند، و روشن نمي کنند چگونه مي شود در حضور حکومتي که همچنان شعار ستيزه با غرب را پاسداري مي کند، همياري مالي و معنوي غرب با سازمان هاي غير دولتي را ساماندهي کرد؟ در مجموعه نيروهاي امنيتي که هر نوع ارتباط با غرب را در مواردي که دلخواهش است مصداق جاسوسي بر مي شمارد، کمک رساني به جامعه مدني و سازمان هاي غير دولتي چگونه ميسر است؟ آيا اساساً اگر افراد و گروه هايي تن به خطرات ناشي از آن بسپارند و سپس در جريان يکي از حملات امنيتي از هستي ساقط بشوند، بازدهي کارشان مطلوب است؟

 

برخي ديگر از محافل سياسي از غرب توقع دارند با حمله نظامي و جنگ مشروط کار را يکسره کند. اينها هر آنکس را که از ضرورت مذاکرات مستقيم ايران و آمريکا سخن بگويد، به خيال خود سکه يک پول مي کنند و معتقدند آمريکا به اندازه اي تواناست که مي تواند حمله نظامي را طوري عملي سازد که به نيروي انساني غير نظامي کمترين آسيبي نرسد.

 

اين راه حل ناگفته پيداست که به جايي نمي رسد و ختم به خير نمي شود. از برباد رفتن داشته هاي ايران چه کساني سود مي برند؟ ايرانيان؟

 

برخي چاره کار را در آن مي يابند که تخته گاز به سوي تحريم هاي اقتصادي بشتابيم. از اين نگاه آقاي محمود احمدي نژاد يک ناجي است و هر گاه به جاي آقاي خاتمي ايشان در سال 1376 رئيس جمهور شده بودند، اکنون ايران گلستان شده بود. چون تحريک تمام جهان به ستيزه بر ضد ايرانيان، فقط با ادبيات انتخابي امثال آقاي احمدي نژاد ميسر است.

 

اين جماعت تأکيد دارند بر اينکه غرب به اندازه اي داراي ظرفيت هاي اخلاقي و سياسي است که در صورت تحريم اجازه نمي دهد به مردم ايران صدمه اي وارد بشود. و تحريم فقط بر ضد حکومت ايران است. اينان معلوم نيست در مرزبندي ملت و دولت بخصوص در پيش بيني تبعات تحريم، کدام تئوري اقتصادي را دنبال مي کنند.

 

باقي مي ماند ضرورت اعمال فشار مردم ايران بر حکومت با اين تأکيد که راديکاليسم اسلامي را کنار بگذارد، خود را تصفيه کند و ايران را از برهوت انزوا يا پرتگاه سقوط دور سازد. اين احتمال هر چند هر لحظه ممکن است صورت اجرايي به خود بگيرد، اما نمي توان درباره زمان وقوع آن پيشگويي کرد. شايد فعالان رنج کشيده ايراني سرانجام ضمن يک اقدام هماهنگ رهبران ايران را وادارند تا پا در مسير بحران زدايي گذاشته و نگذارند وضع از آنچه هست بدتر شود. انتخاب اين شيوه فقط در صورتي ميسر است که همگان یقين حاصل کنند راه حل هاي ديگر به هنگام جواب نمي دهند. انتخاب اين شيوه بي خطر نيست، اما از خطرات جدي تري که در راه است و متحمل است متوجه ايران و ايرانيان بشود تا حدودي مي کاهد. اين راه حل در صورتي مي تواند شکل اجرايي به خود بگيرد که مخالفان جمهوري اسلامي، حساسيت اوضاع کنوني را به خوبي درک کنند و بر عقايد بر حق و ديرينه شان پيرامون دوري از ساحت قدرت مطلقه به نيت تغيير وضع موجود در اين لحظات حساس تاريخي بيش از اين پافشاري ننمايند.      

منبع: روز آنلاين

 


February 5th, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات